سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

دیشب واسه خیلی از خانواده های مشهدی شب خاطره انگیزی بود. چرا که تعداد زیادی از حجاج مشهدی بالاخره بعد مدتها به آغوش خانواده شون برگشتن. سالن فرودگاه تماشایی بود. از بچه ی کوچیکی خوابیده در نی نی لای لای تا پیرزنی که با یک دسته گل بنفش مصنوعی به استقبال پسر حاجیش اومده بود. خنده و گریه با هم آمیخته شده بود و چهره های نورانی حجاج همه جا رو روشن کرده بود. من و بابا هم با دسته ای از گلهای سفید مریم و رز و میخک سرخ اونجا بودیم. تا شاهد اومدن دخترعموم و همسرش باشیم. دخترعمویی که همه ی روزهای کودکیم با وجودش گره خورده. همون موقعها که توی دوتا خونه ی بزرگ حیاطدار توی رضاشهر کودکیهامون رو از صبح به شب می رسوندیم و تازه شب که میشد می رفتیم توی نقشه ی موندن خونه ی هم. گاهی شبها من خودم رو به خواب میزدم و گاهی اون تا بزرگترها رو قانع کنیم باید شب رو پیش هم بمونیم و وقتی بزرگترهامون به ظاهر این موضوع رو قبول می کردن و باورشون میشد ما خوابیدیم چقدر تو عالم بچگی از زرنگی خودمون خوشحال میشدیم.

سالها گذشت و ما بزرگتر شدیم. دوتایی درسهامون خوب بود و حسابی مشغول خوندن بودیم. من رشته ی ریاضی می خوندم و دخترعمو تجربی. تا اینکه خبردار شدم دخترعمو داره ازدواج میکنه. درست بعد گرفتن دیپلم و موقع رفتن به کلاس کنکور. دخترعمو ازدواج کرد و بعد هم پشت سر هم صاحب سه تادخترگل شد. و امسال این توفیقو پیدا کرد تا همراه همسر مهربونش به زیارت خونه ی خدا مشرف بشه. بالاخره اومد. چقدر صورتش نورانی شده بود. چقدر از دیدنم خوشحال شد. گفت دم خونه ی خدا برات یه عالمه دعا کردم. تا به همه ی آرزوهات برسی و اول از همه اینکه تو هم بتونی حج بری.

دیشب شب قشنگی بود. پر از نور. پر از ستاره. پر از عطر دعا. پر از صدای بال فرشته ها. این شعرو که چند سال پیش واسه عزیزی که راهی حج بود سرودم، تقدیم میکنم به همه ی مسافرین سرزمین وحی:

خوش بحالت زائر وادی نور

بسته ای بار سفر از راه دور

در گل چشمت چه خوش شبنم نشست

در بلور سینه ات بغضی شکست


شب به چشمان تو اختر میزند

در نگاهت نور پرپر می زند

دانه ی ذکر از لبت سرمیزند

غنچه ی الله اکبر می زند

در رخت نور خدا شد جلوه گر

بوی ایمان میدهی بوی سفر

خانه از روی تو نورانی شده

دستهایت سبز و بارانی شده

باید امشب در کمال سادگی

تن کنی پیراهن دلدادگی

باید امشب پر بگیری در سفر

از شب ظلمت به فردای سحر

باید امشب تا سحر پروانه شی

عاشق دیوانه ی دیوانه شی

باید امشب این دل بیتاب را

این پریشانخانه ی بیخواب را

با دعای صبر آرامش کنی

این گسسته بند را رامش کنی

ای خشوع پرشکوه زندگی

ای همه نور و رها از تیرگی

چشمهایت غرق شادی غرق شور

چشمهایت جلوه گاه کوه نور

غرق تو گشته پر از شور و شعف

عطر کعبه آمده از هر طرف

شانه هایت پر صلابت پرصفا

جلوه گاه مامن غار حرا

غنچه ی سرخ لبانت گشته وا

درددلها میکنی تو با خدا:

گفتمت لبیک یارب آمدم

عاشق و پر شور و پرتب آمدم

عاشقم عاشقترم کن ای کریم

ای یگانه خالق پاک و رحیم

آمدم با چشمهایی اشکبار

سوی وادی مقدس سوی یار

از می عشقت مرا سرمست کن

هستیم را با صفایت هست کن


نوشته شده در جمعه 92/8/10ساعت 8:5 عصر توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak